پراگماتیسم
پراگماتیسم نامی است که معمولاً به نهضت فلسفی کلاسیکی در ایالات متحدهی امریکا داده میشود. این نهضت در آخرین دههی قرن نوزدهم پدیدار شد و در دورهی موسوم به «دوران ترقی» (1896-1914) و بلافاصله پس از آن، سیطرهی
نویسنده: هانس یواَس
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
مترجم:حسن چاوشیان
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
مترجم:حسن چاوشیان
Pragmatism
پراگماتیسم نامی است که معمولاً به نهضت فلسفی کلاسیکی در ایالات متحدهی امریکا داده میشود. این نهضت در آخرین دههی قرن نوزدهم پدیدار شد و در دورهی موسوم به «دوران ترقی» (1896-1914) و بلافاصله پس از آن، سیطرهی بلامنازعی بر حیات فکری این کشور پیدا کرد. پراگماتیسم از دههی 1930 و به ویژه پس از 1945 تا حد زیادی جای خود را به جریانهای فکری دیگری در فلسفه، علوم اجتماعی و گفتمان سیاسی عمومی این کشور داد. پراگماتیسم امریکایی در اروپا نیز توجه زیادی را به خوب جلب کرد، خصوصاً در حدود سال 1910، اما شرح و معرفی و بحث انتقادی دربارهی پراگماتیسم با کژفهمیهای گسترده و گرایش به تحقیر آن با فروکاستناش به تجلی خصوصیات ملی امریکاییها همراه بود.
معنای روزمرهی اصطلاح «پراگماتیک» یقیناً در بروز این کژفهمیها نقش و سهم داشته است، چون حاکی از نوعی «سرهمبندی» و «فیصله دادن» کارهاست که در آن به مقتضیات فوری و بلافصل توجه میکنند، وقعی به اصول نظری و اخلاقی نمیگذارند و کم و کیف وضعیت را فقط بخشی از محاسبه و مصلحتاندیشیهای خود مینگرند. اصطلاح پراگماتیسم از همان ریشهی یونانیای است که واژههای پراکسیس، پرکتیکال و غیره از آن گرفته شده است. بنیانگذار پراگماتیسم چارلز سندس پیرس (1839-1914) این اصطلاح را در پی تأملاتاش دربارهی استفادهی کانت از اصطلاحات «پراگماتیک» و «پرکتیکال» [عملی] وضع کرد. درس گفتارها و نوشتههای حوالی سال 1878 پیرس اکنون منبع و سند اصلی پراگماتیسم قلمداد میشود. این آثار ابتدا فقط در محافل کوچک روشنفکران در کیمبریج و ماساچوست شناخته شده بود و تا حدود 20 سال بعد نیز، که ویلیام جیمز (1842-1910) دورهی درسهای خود را دربارهی «پراگماتیسم» ارائه داد، مورد توجه گستردهای قرار نگرفته بود. پیرس خود را از پراگماتیسم جیمز جدا کرد و فلسفهاش را «پراگماتیسم» نامید.
حلقه درونی پراگماتیسم را، در کنار پیرس و جیمز، معمولاً شامل جان دیویی (1859-1952) و جرج هربرت مید (1863-1931) نیز قلمداد میکنند. تفاوتها میان همهی این متفکران، دستکم برای خود پراگماتیستها، چنان فاحش و آشکار بود که جای دادن آنها در مکتب یا نهضتی واحد همیشه محل تردید و پرسش بوده است. اما رایجترین دیدگاه این بوده است که به رغم همهی تفاوتها، دیدگاههای مشترک آنها آنقدر هست که سخن گفتن از «پراگماتیسم» به عنوان جهتگیری فلسفی جداگانه و مستقل موجه باشد.
درونمایههای اساسی پراگماتیسم چیست؟ رهیافت پیرس از نقد اصل روششناختی شک بنیادین دکارت، و برنامهی منتج از آن، یعنی بناساختن فلسفهی جدیدی بر بنیان راسخ یقین «منِ اندیشنده به خویشتن»، آغاز میشود. فیلسوف پراگماتیست معناداری شک دکارتی را به پرسش میکشد، نه برای آنکه از مراجع و مقدسات شکناپذیر در برابر داعیهی رهاییبخش من اندیشنده دفاع کند، بلکه برای دفاع از شکی بنیادیتر و واقعیتر، یعنی، برای قرار دادن شناخت در وضعیتهای مسئلهدار واقعی. در پراگماتیسم، ایدهی راهگشای من شکورز جای خود را به ایدهی همیاری در جستوجوی حقیقت برای غلبه بر مسائل کنش میدهد. شک واقعی در کنش پیش میآید، به صورت توالی چرخهای مراحل. از اینروع همهی تلقیهای ما از جهان و همهی کنشهای ما در جهان، بر پایهی عقیدهی بدون تأمل و نیندیشیده به شرایط بدیهی و عادتهای همراه با موفقیت، استوار میشود. اما این شیوههای عادت شدهی کنش، پیوسته با مقاومت جهان رویارو میشوند که سر منشأ ویرانی چشمداشتهای نیندیشیده است.
این مرحله از شک واقعی به بازسازی اوضاع و شرایط مخدوش میانجامد. ادراک باید جنبههای جدید یا متفاوتی از واقعیت را دریابد؛ کنش باید دست به دامان عناصر دیگری از جهان شود یا ساختار خود را از نو آرایش دهد. این بازسازی دستاورد خلاقانهی کنشگر است. اگر او، با تغییر دادن ادراک خویش، یا با عمل کردن به شیوهای متفاوت و بنابراین ادامهی مسیر، کامیاب شود، پس چیز تازهای پا به جهان گذاشته است: روش عمل نوینی که میتواند نهادینه و سپس خود به یک روال عادت شدهی نیندیشیده بدل شود. از اینرو، پراگماتیستها همهی کنشهای بشر را تقابل میان عادتهای نیندیشیده کنش و دستاوردهای خلّاق میدانند. این سخن به این معنا هم هست که خلاقیت، به کامیابی در وضعیتهایی اطلاق میشود که نیازمند راه حل هستند، نه آفرینش بیقید و شرط چیز تازهای بیآنکه از عادتهای نیندیشیده مایه گرفته باشد.
از این مدل پایهی پراگماتیسم، که کنش و شناخت به طریق خاصی در آن ترکیب میشوند، میتوانیم سایر داعیههای اصلی پراگماتیسم را استخراج کنیم. در فلسفهی متافیزیکی پراگماتیسم، واقعیت تعیین یافته یا جبری نیست؛ بلکه مقوم و مستلزم کنش خلاق است. در معرفتشناسی پراگماتیسم، معرفت بازتولید واقعیت نیست بلکه ابزاری برای مواجههی موفقیتآمیز با آن است. معناشناسی پراگماتیسم، معنای مفاهیم را در پیامدهای عملی آنها برای کنش جای میدهد که از کاربرد آنها یا تفاوت آنها با سایر مفاهیم نشئت میگیرد. از اینرو، در نظریهی حقیقت (صدق) پراگماتیسم، حقیقت یا صدق جملهها فقط با فرایند توافق دربارهی موفقیت کنشهای مبتنی بر آنها معلوم میشود، نه براساس مطابقت آنها با یک واقعیت تفسیر نشده. این که پراگماتیسم را اصولاً نهضتی با هدف نابود ساختن آرمان معرفت حقیقی میدانند کژفهمی و سوء تعبیر است؛ این امر در وهلهی نخست ناشی از جدا کردن تک جملههایی، مانند گفتههای ویلیام جیمز دربارهی حقیقت، از کل بافت تفکر پراگماتیستی است.
نمایندگان اصلی و شاخص پراگماتیسم در حوزههای پژوهشی متفاوتی کار کردهاند. پیرس در وهلهی نخست به پروراندن نظریهی عمومی معرفت علمی و به نظریهی کلی نشانهها یا علم نشانهها علاقهمند بود. کار چند جانبهی او، که دشوار میتوان آن را خلاصه کرد، دربردارندهی اندیشههای مهمی دربارهی کاربرد بینالاذهانی نشانهها و دربارهی تولید خلاقانهی فرضیهها («قیاس محتمل») است. این نظریهی نشانهها، خصوصیاً با تأکیدی که در آن بر «گفتوگو»ی دانشمندان در اجتماع آزمایشی میشود، اهمیت قاطعی در نظریهی «اخلاق گفتوگو» که کارل اتو اپل و یورگن هابرماس آن را پروراندند (ـــ گفتمان، اخلاقیات) و نیز در «نظریهی کنش ارتباطی» هابرماس داشته است.
ویلیام جیمز عمدتاً در حوزهی روانشناسی کار میکرد، او در روانشناسی دورنمایی میدید برای خروج از دوراهی میان عقیدهی دینی به اختیار و ارادهی آزاد عامل اخلاقی و تصویر علمی جهان به مثابه سپهری که فرایندهای علّی بر آن حکومت میکنند. از نظر جیمز راه حل این مسئله در کارایی استعداد انسان برای التفات به انطباعات ادراکی و انتخاب از میان کنشهای بدیل نهفته است که کلید بقای انسانها در محیطشان است. روانشناسی «کارکردی» میتوانست همهی دستاوردهای ذهنی را برحسب کارکردشان برای چیرگی فعالانهی موجودات زنده بر محیطشان بفهمد.
جان دیویی، که تفکر وی در ابتدا مستقل از پراگماتیستهای اولیه شکل گرفت، از رهیافت نوهگلی پیشین خود دست کشید و تلاش روزافزونی کرد تا جنبههای معرفتشناختی و روانشناختی پراگماتیسم را به نحوی که پیرس و جیمز پرورانده بودند پی بگیرد. هدف او بنا ساختن فلسفهای بود که ایدههای اصلی پراگماتیسم را به همهی حوزههای سنتی فلسفه (متافیزیک، منطق، اخلاق، زیباییشناسی) بسط دهد، خصوصاً به فلسفهی اجتماعی و سیاسی. او صریحتر از دیگران بر روایت رادیکال از دموکراسی به مثابهی هستهی هنجاری پراگماتیسم تأکید کرد.
جرج هربرت مید که از دوستان دیویی بود، بیشتر به شرح و بسط استراتژی جیمز برای تبدیل مضمونهای پراگماتیستی به برنامهی علوم اجتماعی تجربی مبتنی بر زیستشناسی پرداخت. سهم مهم و قاطع او در نظریهی اجتماعی، نظریهاش دربارهی ویژگیهای خاص ارتباطات انسانی و بنابراین تلاش برای مضمونپردازی ایجاد ساختارهای شخصیت در پویشهای روابط بین اشخاص بود. مید به فرض وجود یک نفس جوهری پیش اجتماعی حمله برد و به جای آن نظریهای را در باب پیدایش و تکوین نفس یا خویشتن گذاشت که در آن حتی تعامل یک شخص با خودش نتیجهی ساختارهای اجتماعی دانسته میشود. مید همین مسیر فکری را در مسائل مربوط به رشد شناختی، مانند شکلگیری اشیاء ثابت در تجربه و شکلگیری ساختارهای زمان، پی گرفت.
بعضی از مفاهیم و مدلهای مید شالودهی مکتب تعاملگرایی نمادین در جامعهشناسی شد. تأثیر بقیهی پراگماتیستها بر جامعهشناسی، بیرون از مکتب شیکاگو و تعاملگرایی نمادین، و به رغم وجود استثناهای خیرهکنندهای مانند سی. رایت میلز و یورگن هابرماس، تاکنون نسبتاً ناچیز بوده است. نوزایش بیچون و چرای پراگماتیسم در فلسفه تاکنون در جامعهشناسی با همان درخشش و تابناکی به وقوع نپیوسته است.
منبع مقاله :
آوتوِیت، ویلیام. باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوماجتماعی قرن بیستم، ترجمه: حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}